محيا محيا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

دختر كوچولوي من

محیا 31 ماهه

محیا خودش میندازه زمین میگه من مردم و خودش هم جواب میده خدا نکنه تو بمیری      محیا خودش به خواب میزنه و میگه کسی منو بیدار نکنه و خودش میزنه تو صورتش میگه کی بود کی بود و صبح ها میگه مامان من نمیخوام برم سرکار من از سرکار میترسم  دخترم سوره کوثر هم بعد از حمد و توحید حفظ کرده والسلام علی حسین هم یاد گرفته و موبایل برمیداره میره قسمت زهرا گوش کن و عکس میگه مامان یک دو سه بگو هلو بگو الو  به محیا میگم بیا قطره بریزم میگه نه اگر بریزی خیلی گریه میکنم بابا زهیر اگر کاری نداری به حرف مامان ...
13 آذر 1394

محیا 30 ماهه

محیا پوشکش برمیداره و لاش باز میکنه می گه : محیا چه گندی زدی محیا میره دم دستشویی میگه :من خودم دشویی میرم دخترم مرتب میگه میترسم وقتی میگیم از چی میترسی می گه : از مامان زهرا یا بابا زهیر دخترم سر نماز سریع میپره پشت کمرمون محیا وقتی خوابش میاد استین بلوز میزنه بالا و سرش میزاره روی دستم و انگشت در دهن محیا به بابا محمد می گه بابا محمد کوچولو و بعد خودش می گه بابا کوچولو نیست بزرگه محیا می گه بریم باغ البالو بخورم هستش نخورم خفه بشم محیا وقتی میخوره زمین میگه خدا مرگم بده و بعد خوذش میگه خدا نکنه من بمیرم ...
24 آبان 1394

بدون عنوان

دخترم در دو سال و نیم سوره حمد و توحید به طور کامل میخونه و ضالین خیلی با صدای بلند می گه و شعر یه دل دارم حیدریه عاشق مولا علیه یاد گرفته محیا بعد از دیدن سرسره: اخ جون سرسره محیا و هر چیزی میبینه می گه اخ جون دمپایی محیا رب از نظر محیا: مامان بچین بده بخورم (تبلیغ چین چین)  و اسم ناخن گیر :مامان ناخنت بده پرخون کنم مامان شکلات خوشکل بده بخورم محیا بعد از خوردن عسل چون من گفتم قاشق بنداز دستشویی اونم رفت قاشق انداخت تو چاه محیا سه کلمه زشت یاد گرفته برای اینکه دعواش نکنم می گه:مامان زهرا من خاک تو سرت نمی گم, مرض داری نمی گم ,مسخره نمی گم حرف بدیه من با تربیتم حرف زشت نمیزنم سرکار گذاشتن محیا: مامان جون ...
25 مهر 1394

محیا و شیرین کاری هاش

دخترم دو ماه بعد از شیر گرفتن به انگشت خوردن روی آورده و وقتی می گم نخور در جواب :انگشت نخورم کار بدیه اگر نخورم کاستیل می خری و همزمان با این حرف ها انگشت در دهانش است و اگر کسی جلوش انگشت بخوره می گه : انگشت نخور میمیری تو بزرگ شدی واکنش محیا به بالا درخت رفتن مهدی :با گریه می گه مهدی میوفتی میمیری آخه تو منو کشتی محیا و موی در سطل اشغال :ببعی سلام خوبی و جمله جدید : عجب آدمیه ها مسخره چاپلوسی جدید محیا: مامان زهرا مهملونم نماز خوندن با محیا در مسجد : دخترم ذکر شمار به جای موبایل برداشت و گفت سلام الهه خوبی ما اینجا تهناییم و کار بعدی برداشتن صندلی از زیر خانم ها عمه زینب قشنگ پوشیدی منم قشنگ پوشیدم هندونه ...
23 شهريور 1394

محیا در 28 ماهگی

محیا یک ماهی هست که انگشت دستش می خوره و هر کاری کردم فایده نداشته و لاک تلخ و فلفل هم زدم باز مرتب انگشت به دهنه می گه :انگشت نخورم کار بدیه؟ و همه چیز به صورت سوالی می گه و  کاری  دوست داشته باشه می گه :خوششش اومد یا حوصله نداره می گه:برو بینم دیگه در جواب چلوندن بابا جون نکن دیگه بچه کلافه شد حاج آقا(هنوز خودش مخاطب قرار میده) محیا هنگام دعوا کردن:دعوانکن بینم این دختر خوبیه مهربونه عزیزه چاپلوسی جدید محیا: مامان منم عاشقتم منم دوست دارم موقع که صدا اذان میاد:مامان بدو بریم مشد نماز بخونیم به بابا می گه :بابا محمد منو مشد ببر باشه و خودش هم جواب میده با صدای کلفت باشه اسم جدید محیا و...
15 مرداد 1394

بدون عنوان

محیا بعد از کثیف کردن لباساش : مامان ببین چی کار کردی لباس بچه کثیف کردی دخترم خودش مخاطب قرار می ده : محلا خورده محلا بخوابه عکس محلا محیا بعد از دیدن سی دی کیتی : مهدی جان (کیتی جان) منو بخور تو شاد شی محیا و خوردن آلبالو : هستش نخورم خفه نشم محیا بعد از دعوا شدن : مامان دعوا نکن دختر خوبی محیا می گه مامان گریه کن تا من ادا گریه در میارم با ناراحتی می گه مامان گریه نکن بخند و خودش هم ادا گریه در میاره محیا در مشد : مامان این مشده این کربلاست مامان خیلی نماز خوندم . ...
22 تير 1394

بدون عنوان

محیا علاقه زیادی به مشهد داره و فکر می کنه همه مساجد هم مشهده و هر گنبدی که می بینه می گه مشده واکنش محیا با دیدن حرم امام حسین مامان این خیلی مشده محیا به بابا محمد می گه:بابا محمد محیا مشهد ببر باشه دخترم کامل از دو سالگی صلوات میفرسته و شعر های زیادی را کامل می خونه و با اقایون رابطه بدی داره محیا چند تا کلمه بد یاد گرفته که یادش هم نمیره و وقتی کسی حرف بد بزنه سریع می گه مامان حرف زشت زد فلفل بریز محیا بعد از شعر خوندن مامان دست کن محیا کنار ما نماز می خونه و موقع قنوت می گه حالا دست بالا و در رکوع می گه سبحان الله ...
9 تير 1394

محیا پرحرف

دخترم از دو سالگی به بعد حسابی زبونش باز شده و شعر های زیادی به تنهایی می خونه و با چند دفعه تکرار سریع حفظ می شه و به زودی شاهنامه می گه محیا در مهمونی روابط عمومی خوبی داره و حسابی ابراز وجود می کنه محیا موقع غذاخوردن خونه عمه بابا جون نوش جانت بخور - سجاد بخور نریزی محیا در مهد فقط سرسره بازی کرد و خیلی دل به کاردستی نمیداد ولی از جهت زبون از همه بهتر بود محیا بعد از پس دادن رو فرش مامانی و شستن فرش توسط بابایی گفت بابا عاشقتم محیا می گه مامان گریه کن تا گریه می کنم مامان گریه نکن محیا یعد از انجام کار بد مامان زهرا دعوا نکن دعوا کار بدیه     ...
30 خرداد 1394

محیا 25 ماهه

محیا به مهد مادر کودک میرود دخترم فقط فکر بازی با تاپ و سرسره است و یک کمی هم می ترسه ولی بر خلاف تصور من با بچه ها هم بازی نمیشه و فقط می گه خاله ستاره آهنگ بذار رفتیم هایپر برا محیا پوشک بخریم محیا به باباش گفت : زهیر دستت درد کنه محیا بعد از اومدن از پارک : مامان لاک پشت ببر پارک محیا بعد از شنیدن آهنگ بچه شیعه: من بچه شیعه علی دوست دارم سجاد و پرستو و عمه دوست دارم از علایق خستگی ناپذیر محیا نی نی ناز که حالا خودش به با نی نی راضی کرده وپای تلفن به الهه می گه براش نی نی ناز بخر بعد از لاک زدن پای محیا دیگه هر کس پاشو لاک میزنه می گه الهه زده محیا گوشی تا بر میداره می گه گوشی بابا و شروع می کنه حرف با با...
10 خرداد 1394