محیا 30 ماهه
محیا پوشکش برمیداره و لاش باز میکنه می گه : محیا چه گندی زدی
محیا میره دم دستشویی میگه :من خودم دشویی میرم
دخترم مرتب میگه میترسم وقتی میگیم از چی میترسی می گه : از مامان زهرا یا بابا زهیر
دخترم سر نماز سریع میپره پشت کمرمون
محیا وقتی خوابش میاد استین بلوز میزنه بالا و سرش میزاره روی دستم و انگشت در دهن
محیا به بابا محمد می گه بابا محمد کوچولو و بعد خودش می گه بابا کوچولو نیست بزرگه
محیا می گه بریم باغ البالو بخورم هستش نخورم خفه بشم
محیا وقتی میخوره زمین میگه خدا مرگم بده و بعد خوذش میگه خدا نکنه من بمیرم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی