محیا و پیش دبستان آل طاها
دخترم محیا مهر ماه سال 96 به پیش دبستان آل طاها رفت و من به علت مشغله زیاد یک سال است خاطرات دخترم را ننوشتم و خاطرات محیا در مدرسه خیلی خیلی زیاد و پر هیجان است .
دخترم در روزهای اول در مدرسه به علت حضور خانواده حسابی کیف کرده بود و براش مثل خونه بود از دخترانه به پسرانه در حال جابه جایی بود و خانم دارایی بیچاره مرتب دنبال محیا در مدرسه میگشت و من هم خیلی خسته شده بودم و چند ماه طول کشید که به این اوضاع عادت کنه و بتونه تو کلاس دوام بیاره .
دخترم تا آخر سال هنوز مداد خوب بلد نبود دستش بگیره ولی به قول خانمشون تو ریاضی حسابی از بقیه بچه ها قوی تر بود و در مونته سوری پیشرقت خوبی داشت و کتاب هاش را زودتر از بقیه بچه ها تمام کرد .
اسم دوست های محیا سارینا،باران،دو تا عسل بود که سارینا با محیا خیلی رابطه دوستانه نداشت و به خاطر حضور من در مدرسه یه محیا خیلی حسودی میکرد و دختر من هم صاف و ساده و به خاطر کوچکتر بودنش از بقیه خیلی با اونها فرق داشت و دنیای دختر من خیلی رنگی رنگی و پر از شیطنت است و سن چهار سالگی دخترم برای من دوران پر از فشار بود و گاهی نمیدونستم باید باهاش چه کار کنم .
بلاخره تصمیم گرفتم که محیا را به مدرسه دیگه ای ببرم و در ماه اسفند شروع کار من برای پیدا کردن یک مدرسه جدید و ترجیحا اسلامی بود و با عرض تاسف هر جایی میرفتم به خاطر همکار بودن یا خود محیا دخترم رد صلاحیت میشد و من ناامیدانه بعد از رد شدن محیا به مدارس سطح پایین هم قانع شدم تا اینکه با پارتی بازی تونستم تزکیه ثبت نامش کنم .
محیا روز گزینش مدرسه تزکیه تا وارد مدرسه شد گفت خانم مدیرم کجاست من خیلی دوستش دارم و وقتی بردنش برای مصاحبه بعد یک ساعت به زور فرستادنش پایین و گفتن نمیاد و بعد از اومدن اونقدر خوشحال بود که من فکر میکردم قبول شده و خودش حسابی از شیرین کاریاش تو مدرسه تعریف میکرد و میگفت با من خیلی خوشحال بودن و سیاها یعنی بچه های چادری دنبال من کردن خیلی خوش گذشت و از روزی که فهمیده قبول شده هر روز صبح میپرسه کی میریم به همه گفته من دیگه با آل طاها خداحافظی کردم و میرم مدرسه جدیدم و با عمع زهره دیگه کار ندارم و خودم مدیر جدید دارم و امیدوارم این مدرسه دوستی تا آخر ادامه داشته باشه.