محيا محيا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دختر كوچولوي من

محیا پنج سال من

واکنش محیا در احیا به گریه کردن مامان چرا گریه میکنی؟ گفتم مامان برای امام علی گریه میکنم چند دقیقه بعد گفت مامان چرا دیگه گریه نمیکنی گریه کن برا امام علی دیگه؟ واژه جدید محیا برای جلب توجه مامان قربونت برم من برا محیا جزوه های پیش دبستان مدرسه را پرینت گرفتم دیگه دخترم مشق دار شده همش میگه مشق دارم کار یک سال بچه ها را دو هفته ای تموم کرده وقتی میگم بسه برا یک شب دیگه میگه به عمم میگم نمیذاری مشق بنویسم تفریح محیا در کردان پر کردن استخر با سنگ و خاک است و هر چیز دستش میاد میندازه تازه بقیه بچه ها را هم به کار میگرفت که این کار را انجام بدن براش بیل پلاستیکی گرفتم تا بره تو باغ بیل بزنه ما به لطف محیا خانم فقط اجازه داریم شبک...
3 مرداد 1397

محیا و پیش دبستان آل طاها

دخترم محیا مهر ماه سال 96 به پیش دبستان آل طاها رفت و من به علت مشغله زیاد یک سال است خاطرات دخترم را ننوشتم  و خاطرات محیا در مدرسه خیلی خیلی زیاد و پر هیجان است . دخترم در روزهای اول در مدرسه به علت حضور خانواده حسابی کیف کرده بود و براش مثل خونه بود از دخترانه به پسرانه در حال جابه جایی بود و خانم دارایی بیچاره مرتب دنبال محیا در مدرسه میگشت و من هم خیلی خسته شده بودم  و چند ماه طول کشید که به این اوضاع عادت کنه و بتونه تو کلاس دوام بیاره . دخترم تا آخر سال هنوز مداد خوب بلد نبود دستش بگیره ولی به قول خانمشون تو ریاضی حسابی از بقیه بچه ها قوی تر بود و در مونته سوری پیشرقت خوبی داشت  و کتاب هاش را زودتر از بقیه بچ...
16 خرداد 1397

محیا در آستانه چهار سالگی

دخترم چند هفته آخر به علت مریضی  مدرسه نرفت و در جواب اینکه محیا چرا غایب  شدی گفت آره من سوار قایق شدم وقتی از دستش عصبانی میشم سریع میگه مامان تو با من خوشحالی من هم با تو خوشحالم دیگه از تو ناراحت نیستم محیا وقتی جا بیش درد بگیره میگه  مامان بگو ای وای چرا قربونت بریم دخترم وقتی از چیزی خوشش میاد سریع میگه چنقده  خوبه حرف نداره از اصطلاحات باب اسفنجی که در مکالمات  محیا پر هست مثلا میگه مامان امروز روز خل باز یه دخترم یاد گرفته میگه مامان حضرت زهرا شهید شده مادر بزرگمه  (از آموزه های مامان محبوبه ) وقتی ازش می‌پرسیم اسمت چیه میگه محیا خانم این هنرنمایی از دوستش یاد گرفته  ...
24 اسفند 1395

مهر 95 محیا و مدرسه

محیا در کلاس کودک خلاق شرکت کرد و کلی دوست پیدا کرد من که همیشه  محیا از لحاظ  هوشی در حد بالا میدونستم فهمیدم که این خبرها نیست و محیا از بعضی  لحاظ  شاید کمتر هم باشه مثلا محیا هنوز مداد درست در دست نمیگیرد و فقط خط خطی میکنه ولی سریعتر از بقیه نقاشی تموم میکنه و براش دو برابر کار می‌گذاشتیم  و اصلا نمی گفت خسته ام  در کلاس مونته سوری هم اولش خیلی ضعیف بود ولی بعداز دو ماه خیلی سریع فعالیت  ها را انجام میده و فقط کمی سرکشی میکنه به خاله نادیا  یا به قول خودش خاله جدید میگه نه نه تو نگو من بلدم با بچه ها هم خوبه ولی گاهی به هم میگن من با تو قهرم با شاینا دوستم و در کل رابطش با دخترها بهت...
2 آذر 1395

محیا در سه سال و نیمگی

دخترم دیگه حسابی بزرگ شده و در مرحله کودکی و بزرگی مونده و میگه مامان چیکار کنم بزرگ شدم من هنوز کوچولو هستم و به تقلید از زینب میگه من منه و پستونک میخوام و مامان تو عمه مریم  و من زینب هستم و بابا آقا یونس  و در بازی با زینب از فرصت استفاده  میکنه  و هوش میده میگه به وسایلم دست میزنه تازگی محیا عروسک بازی میکنه  و شب سارا عروسکش پیشش میخوابند  دستشویی محیا بعد از شش ماه مامان من از قهوه ای خوشم نیمیاد فقط زرد دوست دارم و تو شلوارش کارش میکنه  و میگه  مامان بدو بشور بدم میاد محیا در مونته سوری میگه  من ازخاله فهیمه خوشم نمیاد عمه  زینب عوضش کن محیا  در قم مامان بریم معص...
6 مهر 1395

محیا و دستشویی

محیا در سه سالگی شروع به از پوشک گرفتن  کردم ولی با گذشت  دو ماه هنوز نا موفق بودم و دخترم میگه مامان اگر تو شلوارم جیش کنم ابروم  می ره ، بریم دستشویی  زینب عمه مریم یاد بگیره ، مامان جیش کنم دعوا میکنی و پوستم  میکنی قهر میشی و بعد از جیش کردن میگه مامان بیااشتی باشیم دعوا نکن قهر نباش قول میدم تکرار نشه اگر دستشوئی  کارش بکنه میگه مامان به من افتخار میکنی زنگ بزن بابا محمد جایزه بستنی دستگاهی بخره ،بیا جیش زرد بریزیم تو چاق و میگه جیش صدای تو بود و خودش با صدای کلفت  میگه اره از جملات دیگرش مامان قرارمون  چی بود بریم دستشوئی  ممکن دیر بشه ولی فقط حرف خوب میزنه و در عمل هیچ حسابی مو...
10 تير 1395

دخترم سه ساله شد

محیا بعد از دست زدن به اتو پاش تاول زد و گفت اتو خطرناکه من دیگه دست نمیزنم و به تاولش میگفت تاول ترکی شده اسمش ترکی نظر محیا در مورد تردمیا : مامان ترکی روشن کن تازه فهمیدم چاق شدم از ابتکارات جدید دخترم تویی است که میچسبه به من دست و پاش زیر لباس من میذاره و در روز چند بار این کار تکرار میکنه و تویی کس دیگه قبول نداره و همچنان به انگشت خوردن ادامه میده و به خال من هم میگه دست نزن رفته تویی دخترم در جشن شرکت میهن که یه گاو اورده بودن حسابی خوشحالی میکرد و میگفت من ببر پیش گاو و اقا گاوه انگشت میخوره محیا خودش انگشت میخوره ولی وقتی زینب میخوره میزنه رو دست بچه و میگه انگشت نخور و به جوراب بچه حساس از پاش در میاره و میگه ...
17 فروردين 1395

بدون عنوان

محیا در دو سال و هشت ماهگی هنوز انگشت میخوره و یه موقعی حتی وقت جواب دادن نداره میگم محیا کیوی میخوری با صدای دهنش میگه اوم(یعنی نه چون اگه بخوره میمیره و میگه خیار پوست بکن) وفتی بگم بستنی میخوری میگه اوهوم (بله) دخترم هنوز دستشویی نمیگه فقط میره دم دستشویی میگه مامان جیش دارم اگر نرم ممکن دیر بشه (از کیتی یاد گرفته) محیا کشف کرده که جوجه روی مولفیکس انگشت میخوره و خوابیده تازه دخترم تذکر هم به جوجه میده که انگشت نخور کار بدیه با اومدن زینب کوچولو محیا کمی حسودی میکنه و پستونکش میگه ببریم بدیم به زینب ولی وقتی بچه میبینه تحویل نمیگیری و شب ها موقع خواب میگه قصه ابجی امیرعلی بگو امروز وقتی بابا محمد زینب بغل کرد محیا کل...
24 دی 1394

بدون عنوان

وقتی به محیا میگم :مامان کیوی میخوری  میگه:نه اگر بخورم میمیرم (بعد از تست کردن به این نتیجه رسید) شب موقع خواب خانه بابا محمد : مامان میخوام تو الهه بخوابم واکنش محیا بعد از باز شدن صفحه گوگل : با خوشحالی میگه مامان گوگله بده بازی کنم موقع نماز محیا میدوه میگه مامان میخوام تو چادر تو باشم با هم نماز بخونیم دخترم دعای فرج حفظ کرده در دو سال و هشت ماهگی ولی هنوز دستشویی نمیگه کلمه جدید محیا :مامان نکنه خدایی نکرده بخورم زمین یا نکنه خدایی نکرده خفه بشم موقع صبحونه مامان خیلی متشکرم که لقمه دادی محیا موقع عوض کردن میزنه رو شکمش میگه کوهان شتره پنج تاس شتره کوهان نداره و حسابی برا عکس روی مولفیکس ذوق میک...
10 دی 1394