محیا 25 ماهه
محیا به مهد مادر کودک میرود دخترم فقط فکر بازی با تاپ و سرسره است و یک کمی هم می ترسه ولی بر خلاف تصور من با بچه ها هم بازی نمیشه و فقط می گه خاله ستاره آهنگ بذار
رفتیم هایپر برا محیا پوشک بخریم محیا به باباش گفت : زهیر دستت درد کنه
محیا بعد از اومدن از پارک : مامان لاک پشت ببر پارک
محیا بعد از شنیدن آهنگ بچه شیعه: من بچه شیعه علی دوست دارم سجاد و پرستو و عمه دوست دارم
از علایق خستگی ناپذیر محیا نی نی ناز که حالا خودش به با نی نی راضی کرده وپای تلفن به الهه می گه براش نی نی ناز بخر
بعد از لاک زدن پای محیا دیگه هر کس پاشو لاک میزنه می گه الهه زده
محیا گوشی تا بر میداره می گه گوشی بابا و شروع می کنه حرف با بابام
محیا عروسکا رو می چینه سر به سمت زمین و خودش پشت می ایسته به نماز
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی