بدون عنوان
محیا علاقه زیادی به بازی با پازل داره و سعی می کنه هر چیزی را جای خودش بگذاره و با بازی حلقه ها مفهوم اندازه ها را درک کرده و اولش اشتباه زیاد می کرد ولی بعد از مدتی سریع 5 حلقه را درست می کنه و با لگو هم برای من قطار درست می کنه و می گه مازهرا بگیر و منتظر تشویق می مونه و خودش صدا قطار در میاره می گه :قام قام
محیا صبح بعد از بلند شدن نگاه به عکس مشهدش می کنه می گه مشده بابا الهه مدوله
و همه کسانی که بودن را می گه و میگه بابا بود و هر وقت از جایی میایم گزارش میده که کی بود و کی نبود.
دخترم هنوز بوس یاد نگرفته و فقط آب دهن می چسبونه و بوسش صدا نداره و اصلا خوشش نمیاد کسی بوسش کنه
محیا همه صداها را پای تلفن می شناسه و سریع به اسم صدا می کنه و تا صدای بابا محمد می شنوه ذوق زده می شه
محیا قند خیلی دوست داره ولی از بابازهیر چشم می زنه و می گذاره سر جاش یا با اصرار تو شیشه اش میندازه ولی
محیا شعر حسنی و یاد گرفته و خیلی کلماتش می گه مثل جوجه ریزه.......تمیزه و محیا سریع می گه اما چی